بعضی وقتها آدم ناامید میشود. آنها که بیشتر کتاب خواندهاند، میدانند از چه حرف میزنم. وقتی زمان زیادی از تمامکردن کتاب نگذشته و تو میبینی بیشترِ محتوای کتاب را فراموش کردهای. یا وقتی اتفاقی کتابی را که قبلاً خواندهای ورق میزنی یا نقلقولی از آن میشنوی و آنقدر برایت تازگی دارد که باور نمیکنی قبلاً همینها را خوانده بودی. اینجور وقتها آدم با خودش فکر میکند اگر قرار است بیشتر چیزهایی را که خواندهام فراموش کنم اصلاً برای چه کتاب میخوانم؟ نکند باید با یک برنامه مشخص هر سال کتابهایم را دوره کنم تا مطالبش از ذهنم نپرد؟ آنوقت چقدر وقت باقی میماند که کتابهای جدید بخوانم؟ ما حتی مطالب کتابهای درسی را که یک سال با آنها مأنوسیم و کلی با امتحانهای کتبی و شفاهی دورهشان کردهایم، یکی دو سال بعد فراموش میکنیم چه برسد به کتابی که فقط یکبار جملاتش را خوانده باشیم.
خب قبل از اینکه بیشتر از اینها به ناامیدیتان پروبال بدهم باید شما را با یک واقعیت جدید آشنا کنم: «ما اصلاً کتاب نمیخوانیم که همه مطالبش یادمان بماند!»